دل نوشته های من

دل نوشته و دست نوشته های من

دل نوشته های من

دل نوشته و دست نوشته های من

زن ها

شما هر چه می خواهید بگویید

ولی من می گویم زن ها دو نوع اند

یا از سوسک می ترسند یا از موش

تازه طور دیگری هم می شود دسته بندی کرد :

یا عاشق اند یا معشوق

یا اینطوری :

یا زیبایند

یا روشنفکر !

نور مهم تر از فانوس است

نور مهم تر از فانوس است

شعر مهم تر از دفتر

بوسه مهم تر از بی ها

نامه هایم به تو  بزرگتر و مهم تر از هر دوی مایند

چرا که تنها شواهدی هستند

که مردم در آنها کشف خواهند کرد

زیبایی تو

و دیوانگی مرااا

اقرار

با لمس تمام عشق به تو نزدیک تر می شوم

در ناگهانی تمام عشق از تو می گریزم

در حیرت از تمام عشق به آرامی هوشیار می مانم

رنجیده از تمام عشق

در دهان صادق شب

رها  شده از سوی تمام عشق

به سوی تو رشد خواهم کرد

بلوغ

شاید اینک به جایی رسیده ام  که دیگر زندگی نمی تواند فریبم دهد

آری رسیده ام  نه مگر این شب کم اهمییت دنیا بر کناره رود

آخرین ساده لوحی ام را با خستگی پاهایم به آب می سپارم

نه مگر وقتی چشم هایم را می بندم شب کوچکترین آیینه های صداقتش را از دست می دهد

اکنون این منم مردی نه از آن گونه که : نه چشم به آسمان دارد نه دست به سوی زندگی

اکنون این منم که شانه های خسته ام را بغل می کنم

بی نیاز گریستن   امشب تمام قصه های تکراری تاریخ پشت در خواهند ماند

به باد می گویم  که همه را با خود ببرد  زنوبر های خاطره را  حباب های آرزو  را

آفتاب  و ابر را بوسه ای طولانی می بخشم  که تنها  دوستان روشنم  هستند

اکنون این منم که خود را تمام می کند

بی افسوس پایان و بی وسوسه آغاز

اکنون من مردم

در عشقت زندگی خواهم کرد

در عشقت زندگی خواهم کرد  همچون علف های دریایی در دریا

که با آمدن هر موج به دنیا می آیند

و با رفتن هر موج غرق می شوند

روحم را که سرشار از رویا ها است

در تو خالی خواهم کرد

با تپش قلب تو خواهم تپید

و روحت را

هر کجا که رود دنبال خواهم کرد

صبر

به خاموشی ما سنگ می گرید

به خاموشی ما درخت سرو می خواند سرود سوگ را

در خاموشی ما هزاران سهره  می میرند

هزاران چلچله در بند می شوند

هزاران قناری در قفس

خاموشی ما  بلای ما  بلای کوه و گیاه و پرنده است

وای که صبر

در زمانه ما

چع واژه ننگینی است

محمد ؛ مولود شیرین

از کوچه شب های تف زده  رسیده با کوله بار عشق

پلیدی را شست

که پاکی چشم انداز جهان شود  و زن را ستود

آن کلام تکمیلی خلقت را و بوئید عطر خوش گل را

و نوشید جرعه جرعه آواز چکاوک را

که بودنش

پیام آور زن و عطر و آواز بود

و بوی دلپذیر نان , عشق , آزادی

تو اکنون را مبین !!!

تو آکنون را مبین !!!

قطعه ای برای سنگ قبرم

در این تنگ جای تار

خفته بی هنگام عقابی سرخ !!!

شکارش بوسه و گل

و در رگهای جوشانش زلال جاری عشق

به انسان بود و آزادی

تو ای بیدار

شدی آخر اگر آزاد  !!!

به هنگام عبور از خاک این عاشق

بخوان آواز آزادی برای او

که آزادی , آزادی , آزاد . . .

یک دسته گل

یک دسته گل برای کسانی که قلبشان را شکسته ام

یک دسته گل برای آنهایی که گفتند دوستت دارم

و برای همیشه از یادم بردند

یک دسته گل برای لحظه هایی که قشنگ بود ولی تلخ شد

یک دسته گل بیاد نگفته ها به یاد رنگ دیگر مهتاب و بوی شب

بیاد روزهای نیامده و نرفته

یک دسته گل

امشب به آب خواهم داد

حافظ

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما*چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما

ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون*روی سوی خانه خمار دارد پیر ما

در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم*کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما

عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است*عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما

روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد*زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما

با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی*آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما

تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش*رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما

مصدومـــــه (بیقول فى حقى)

بیـــقول فی حقـــی کلام کتـــر مـــش حلــــو لیـــه

چرا حرفهای ناخوشایند زیادی در حقم می زند؟

بیـــقــول مــــلیـــش لازمه ف حیاتو من النهارده

می گوید که از امروز دیگر نیازی به وجودش در زندگی من نیست

وعشــــان مهـــوش عــــارف یـــقول بـــغلط فــی ایــه

و چون نمی داند که گناهم چیست

بیــــقول تعـــب منـــــی عشــــــان

می گوید از من خشته شده است چون

مشـــــــــــاعـــــــری بـــارده

احساسات سردی دارم

بیـــقول فی حقـــی کلام کتـــر مـــش حلــــو لیـــه

بیـــقــول مــــلیـــش لازمه ف حیاتو من النهارده

لـــــو فیــّا عیـــــب مــــش عــــیــب یـــقــول للنـــاس علیــه

اگر من ایرادی دارم ، زشت نیست که به مردم بگوید

ویـــحاکی فیــــه .. مـــهو مـــش صغیـــر ع الکلام ده

و در موردش حرف بزند... در مورد این حرفها بچه نیست

مصدومه بجد ومش بنطق ولا عارفه ارد

واقعا ضربه خوردم و حرفی نمی زنم و نمی دانم چطور جواب بدم

مصدومه عشان شکلو فعینی بقى مش ولا بـــد

ضربه خوردم چون وجه ی او در نزد من دیگر پسندیده نیست

لـــــــو طـــول الوقـــت هنــــفضل نــــتـــکلم عــلى بعض

اگر ترجیح می دادیم که تمام وقت درمورد هم حرف بزنیم

ح نخلـــی ایـــه للغــــرب عشــــــان یحـــکو فیــه

چه لزومی داشت که دیگران را بذاریم در موردش حرف بزنن

ازای بیـــنسى عشـــــانو یــامـــا عــــملـــــت ایـــــه

چطور فراموش می کند و چه کارهایی که برایش انجام ندادم

بعـــد امّــا کـــل حـــاجه حلوة عـــرفـــها بیـــّا

بعد از اینکه چیزهای زیبایی در مورد من شناخت

معـــقـــول بـــقـیـت دلـــوقتی مـــــش حــــلوه ف عیــنــیــه

با عقل جور در می آید که اکنون دیگر در چشمانش زیبا به نظر نمی آیم

معـــقـــول کمـــان کـــل العـــبر طلـعــها فیّـــــا

با عقل جور در می آید که تمام عبرت ها را بر سر من بیاورد

بالخیــــــر انــــا مــــن یـــومــــی بــتــکــلم علیــــه

من از روز اول از او به نیکی یاد می کنم

وح یخســـر ایـــه

و چه ضرری می کند

لــــو بالخیـــــر اتـــکــلم علیّـــا

اگر در موردم به نیکی حرف بزند