دل نوشته های من

دل نوشته و دست نوشته های من

دل نوشته های من

دل نوشته و دست نوشته های من

بلوغ

شاید اینک به جایی رسیده ام  که دیگر زندگی نمی تواند فریبم دهد

آری رسیده ام  نه مگر این شب کم اهمییت دنیا بر کناره رود

آخرین ساده لوحی ام را با خستگی پاهایم به آب می سپارم

نه مگر وقتی چشم هایم را می بندم شب کوچکترین آیینه های صداقتش را از دست می دهد

اکنون این منم مردی نه از آن گونه که : نه چشم به آسمان دارد نه دست به سوی زندگی

اکنون این منم که شانه های خسته ام را بغل می کنم

بی نیاز گریستن   امشب تمام قصه های تکراری تاریخ پشت در خواهند ماند

به باد می گویم  که همه را با خود ببرد  زنوبر های خاطره را  حباب های آرزو  را

آفتاب  و ابر را بوسه ای طولانی می بخشم  که تنها  دوستان روشنم  هستند

اکنون این منم که خود را تمام می کند

بی افسوس پایان و بی وسوسه آغاز

اکنون من مردم

در عشقت زندگی خواهم کرد

در عشقت زندگی خواهم کرد  همچون علف های دریایی در دریا

که با آمدن هر موج به دنیا می آیند

و با رفتن هر موج غرق می شوند

روحم را که سرشار از رویا ها است

در تو خالی خواهم کرد

با تپش قلب تو خواهم تپید

و روحت را

هر کجا که رود دنبال خواهم کرد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد