دل نوشته های من

دل نوشته و دست نوشته های من

دل نوشته های من

دل نوشته و دست نوشته های من

نیست یاری

نیست یاری تا بگویم راز خویش

ناله پنهان کرده ام در ساز خویش

چنگ اندر وهم خدا را زخمه ای

زخمه ای تا برکشم آواز خویش

بر لبانم قفل خاموشی زدم

با کلیدی آشنا بازش کنید

کودک دل رنجهء دست جفا است

با سر انگشت وفا نازش کنید

پر کن این پیمانه را ای هم نفس

پرکن این پیمانه را از خون او

مست مستم کن چنان کز شور می

باز گویم قصه افسون او

رنگ چشمش را چه می پرسی ز من

رنگ چشمش کی مرا پابند کرد

آتش کز دیدگانش سر کشید

این دل دیوانه را در بند کرد

از لبانش کی نشان دارم به جان

جز شرار بوسه های دل نشین

بر تنم کی مانده از او یادگار

جز فشار باوران آهنین

من چی می دانم سر انگشتش چه کرد

در میان خرمن گیسوی من

آنقدر دانم که این آشفتگی

زان سبب افتاده اندر موی من

آتشی شد بر دلم جانم گرفت

راهزن شد راه ایمانم گرفت

رفته بود از دست من دامان صبر

چون ز پا افتادم آسانم گرفت

مستی ام از سر پرید ای هم نفس

بار دیگرپر کن این پیمانه را

خون بده خون دل آن خود پرست

تا به پایان آرم این افسانه را . . .

سنین رایحه

بحبک لو قریب منی ,, بحبک لو بعید عنی

اگر به من نزدیک باشی دوستت دارم ، اگر(حتی) از من دور باشی دوستت دارم

بحبک کل یوم اکتر

هر روز بیشتر دوستت دارم

حیبی انت ساحرنی حبیبی انتا آسرنی

ای عشقم تو من را جادو کرده ای ، ای عشقم تو من را اسیر خود کرده ای

جبیی وانتا مش جمبی معک قلبی یاروح قلبی

ای عشقم (اگر) کنارم نباشی قلبم با توست ای تمام وجود قلبم

سنین رایحه وسنین جایه بشوف احلامی بعنیه

سال های رفته و پیش رو ، رویاهایم را در چشمانم میبینم

وبحس الکون ضحک لیا ضحک لیا

و دارم حس میکنم که دنیا برای من خندید

ولا قبلک ولابعدک ولابقدر على بعدک

و نه پیش از تو و نه پس از تو

وقلبی یاغالی لیک وحدک

و دلم ای گرانبها برای تو تنهاست (برای خود خود توست)

غریبه حیاتی من غیرک

زندگیم بدون تو بی معنی و با من غریب است

غریبه عشان مالیش غیرک

اینگونه است چون جز تو را ندارم

اعیش فیها لمین غیرک لمین غیرک

در آن بجز برای تو برای چه کسی زندگی کنم ؟

تعالى قلبی مستنی تعالى حبیبی طمنی

بیا که قلبم انتظارت را میکشد ، بیا ای عشقم و من را به عشقت مطمئن کن

تعالى یاحبیب عمری فداک عمری

بیا ای عشق دوران زندگیم ، عمرم فدای تو

از دور

همیشه ایستادن

و زندگی را از دور تماشا کردن

چه می شود کرد ؟

باید بمانی

تا یکی از همین روزها

یکی دستت را بگیرد

و راه رسیدن به زندگی را نشانت دهد

انتظار

زندگی مثل ایستگاه اتوبوس است

یا وقتی می رسی

که اتوبوس رفته است

یا در ایستگاه

آنقدر به انتظار می نشینی

که رفتن یادت  می رود

دلم تنگ نمی شود

دلم تنگ نمی شود

برای شهری که در کوچه هایش

صدای پای عاشقی  نمی آید

دلم تنگ نمی شود

برای کوچه ای که هزار همسایه دارد و همه تنهایند

برای شب هایی

که کسی ستاره  هایش را تماشا نمی کند

دلم تنگ نمی شود

آب با تشنگی آموخته می شود

آب با تشنگی آموخته می شود

خشکی با اقیانوس های طی شده

زایمان با رنج

صلح با جنگ های  بازگو شده اش

عشق با کهنگی خاطرات

پرنده با   برف !

زن ها

شما هر چه می خواهید بگویید

ولی من می گویم زن ها دو نوع اند

یا از سوسک می ترسند یا از موش

تازه طور دیگری هم می شود دسته بندی کرد :

یا عاشق اند یا معشوق

یا اینطوری :

یا زیبایند

یا روشنفکر !

نور مهم تر از فانوس است

نور مهم تر از فانوس است

شعر مهم تر از دفتر

بوسه مهم تر از بی ها

نامه هایم به تو  بزرگتر و مهم تر از هر دوی مایند

چرا که تنها شواهدی هستند

که مردم در آنها کشف خواهند کرد

زیبایی تو

و دیوانگی مرااا

اقرار

با لمس تمام عشق به تو نزدیک تر می شوم

در ناگهانی تمام عشق از تو می گریزم

در حیرت از تمام عشق به آرامی هوشیار می مانم

رنجیده از تمام عشق

در دهان صادق شب

رها  شده از سوی تمام عشق

به سوی تو رشد خواهم کرد

بلوغ

شاید اینک به جایی رسیده ام  که دیگر زندگی نمی تواند فریبم دهد

آری رسیده ام  نه مگر این شب کم اهمییت دنیا بر کناره رود

آخرین ساده لوحی ام را با خستگی پاهایم به آب می سپارم

نه مگر وقتی چشم هایم را می بندم شب کوچکترین آیینه های صداقتش را از دست می دهد

اکنون این منم مردی نه از آن گونه که : نه چشم به آسمان دارد نه دست به سوی زندگی

اکنون این منم که شانه های خسته ام را بغل می کنم

بی نیاز گریستن   امشب تمام قصه های تکراری تاریخ پشت در خواهند ماند

به باد می گویم  که همه را با خود ببرد  زنوبر های خاطره را  حباب های آرزو  را

آفتاب  و ابر را بوسه ای طولانی می بخشم  که تنها  دوستان روشنم  هستند

اکنون این منم که خود را تمام می کند

بی افسوس پایان و بی وسوسه آغاز

اکنون من مردم

در عشقت زندگی خواهم کرد

در عشقت زندگی خواهم کرد  همچون علف های دریایی در دریا

که با آمدن هر موج به دنیا می آیند

و با رفتن هر موج غرق می شوند

روحم را که سرشار از رویا ها است

در تو خالی خواهم کرد

با تپش قلب تو خواهم تپید

و روحت را

هر کجا که رود دنبال خواهم کرد