بچه که بودم می گفتم :
خدایا برای دوست داشتن مردم
به من شهامت بده
نوجوان که بودم می گفتم :
خدایا برای دوست داشتن مردم
به من طاقت بده
و حالا می گویم :
خدایا برای دوست داشتن مردم
به من لیاقت بده
اگر چه غرق شب ایم و بی صدا ولی به یاد دار
که فریادی بودیم در دهان خالی شب آذرخشی بر فراز زمین سترون
و بلوغ درد در کوره راه های اعصاب
به یاد دار
که قطرات باران بودیم بر گرفتگی صورت
صداقت وهم آلود مهتاب
نبضی در ساقه ظریف علف
و رد پایی در بی خوابی مزمن عشق
گفتی تا شب نباشد ستاره ها نمی آیند
ستاره ها رفتند و شب ماند ولی به یاد دار
که بی ستاره نیز از این کویر می توان گذشت
کنار آتش با تو . . .
آواز عامیانه باد و دودکش
و قلاب دوزی اخگر و دود
جاودانگی اینجا است در این اتاق کوچک
در فواصلی که عشق ما وسعت می گیرد بیرون زمان . . .
مسافران بیت اللحمی جدید
دولتمردان و دانشمندان با دستانی پر
از هدایایی که ویران می کند
The hearth . . .
In forent of the fire with you golk song of the wind in the chimney and the spark’s embroidery of the soot
Eternity is here in this small room
In intervals that your love widnes and outside of time travelers
To a new Bethlehem statesmen and scientists with their hands full
Of the gifts that destroy .
پیوند خانه ای نیست
یا حتی ضمیمه ای نیز نه
پیش تر از آن است و سرد تر از حاشیه جنگل حاشیه بیابان
پلکان رنگ و رو رفته که بر آن چمباتمه می زدیم و پف فیل می خوردیم
در حاشیه یخبندانی رو به کاستی
جایی که به رنج و شگفتی برای ماندن
حتی به این مایه دور دست می آموزیم
آتش بر پا کنیم
Habitation
Marriage is not a house or even a tent
It is before that and colder the edge of the forest the edge of the desert
Unpainted stairs at the back where we squat
Outside eating pop corn
The edge of the receding glacier where pain fully and with wonder
At having survived even this for
We are learning to make fire
آواز کوچکم دیگر باز نمی گردد
و اینک منم و شبها تا سرم را بر زمین بگذارم
و سیاه را تماشا کنم
و خاکستری پایان ناپذیر را انتظار کشم
چه غم فزا و چه بی ششبان زمستان
و چه غم فزا است آواز بی صدا
و چه غم فزا است دراز کشیدن و دانستن
که صبح دیگری خواهد آمد
The small hours
No more my little songs come back and now of nights I lay
My had on down to watch the black and with the unfiling gray
Oh sad are winter night’s and slow
And sad’s a songs that dumb
And sad it is to lie and know another down
Will come
وقت قدم زدن زیر باران نم نم در مسیری بی رهگذر
توله ای کوچک همراه خوبی است
وقتی دعوا کرده ای و کسی چندان دوستت ندارد
و جایی برای شادی نیست
توله ای کوچک به تماشا وا می دارد ات
و گرمای لغزانش را به تو می بخشد
و اشک هایی را که مجبوری پنهان کنی را
مسخره نمی کند
Vern
When walking in a tiny rain
Across a vacant lot a pup’s a good companion
If a pup you’ve got and when you’ve had scold
And no one loves you very and you cannot be merry
A pup will let you look at him and even let you
Hold hiss little wiggly warmness and let you sunggle down beside
Nor mock the tears have to hide .
خیابانی است دراز خاموش می روم در تاریکی و سکندری می خورم و می افتم
بر می خیزم و می روم کورمال لگد می کنم سنگهای خاموش و برگ های خشک را
کسی نیز در پی من لگد می کند سنگ ها را برگ ها را اگر قدم آهسته کنم او نیز آهسته می آید
اگر بدوم او نیز می دود بر می گردم هیچ کس همه جا تاریک است و هیچ دری نیست
فقط قدم هایم از من آگاهند می گردم و می چرخم در میان این پیچ ها
که یک سر به خیابان منتهی می شود به جایی که کسی منتظرم نیست
کسی به دنبالم نیست
به جایی که مردی را دنبال می کنم که سکندری می خورد و بر می خیزد
و با دیدنم می گوید :
هیچ کس
The Street
Here is a long and silent .
I walk in blackness and I stumble and fall and rice and I walk blind my feet trampling the silent stones and the dry leaves .
Some one behind me also tramples stone’s leaves .
If I slow down he slow if I run he runs I turn no body .
Everything dark and doorless only my steps oware of me .
I turning and turning among corners.
Which lead forever to the street where nobody waits for nobody follows me .
Where I pursue a man who stumbles .
And rises and says when he sees me nobody .
باز این صدای کیست که با گوشم آشناست
باز این چه آتشی است که همراه این صداست
یک قطره هم که منت دریا نمی کشد
دریا مگر چه چیز جز مجموع قطره ها است
آدم به باغ عشق خدا حرص سیب زد
بدنامیش به گردن شیطان بی نوا است
حیرت نکن که شهر در اشغال سفله ای است
" یک چشم در جماعت کوران ما خدا است "
این طایفه خروس سحر خیز می کشند
قومی دگر کجا و دیاری دگر کجاست ؟
رویای نیمه کاره چه می شود ؟
خشک می شود مثل کشکشی در آفتاب ؟
یا چرک می کند مثل زخم و بعد سر باز می کند ؟
مثل گوشت گندیده ای بو می گیرد ؟
یا شکرک می زند مثل مربایی خیلی شیرین ؟
شاید فقط مثل باری سنگین شکم می دهد ؟
یا اینکه منفجر می شود . . .
What happenes a dream deferred . . .
Does it dry up ?
Like a risin in the sun ? Or faster like soe and the run ?
Does it stink like rotten meat ar crust and suger over .
Like a syrupy sweet , Maybe it just sage . Like heavy load or doesit explode ?
به دروغ شعر می گوییم
و با کلمات خالی
حصار کوچک خویشتن را رنگ می کنیم
با شعر نان می خوریم
بی وضو کلمات را مسح می کنیم
و خویش را به سجده می نشینیم
شعر با همه برادر است
حتی با گرگی که استخوانش را نخورده باشد