کاش می شد که شبی زمزمه فریاد شود
در پریشانی پاییز ز گل یاد شود
غصه از سینه بلبل برود بار دگر
بوستان از نفس قمری دل شاد شود
همسایه ام هر شب درد خود را
به تاقچه ی بخشد
و آرام می خوابد
درد من
اما بیدار می ماند
و برای درد همسایه
لالایی می خواند !
از دیدن یار برکنارم نکنید
در مانده و در د انتظارم نکنید
تا لحظه دیدار پر از شور و شرم
آسوده نهید و هیچ کارم نکنید
روز اول کار بود
احساس پادشاهی کردم
جاروی دسته بلندم را بلند کردم
روزنامه های عصر نوشتند
رفتگری آسمان را رفت و روب می کند
غروب بیکار به خانه برگشتم
در خیال اینکه . . .
روزی نوازنده بزرگی خواهم شد
از بخت بدم
هر وقت شیپور زدم
جنگ تازه ای آغاز شد
پرواز سنگها را به خاطر بسپار اوج و فرود عشق را
در رد شهاب سنگ های زمینی آفتاب دلپذیر صبح
" زخم باغ های زیتون و سیب های سرخ را نوازش خواهد کرد "
پرواز سنگ ها را بخاطر بسپار
آبهای نیلگون رود نیل
درخت های سر سبز باغ های دور دست
بعد از هر رکوع عاشقانه
برای تو قیام می کنند
آن کسی که تو می جوئی
کی خیال تو به سر دارد
بس کن این ناله و زاری را
بس کن که او یار دگر دارد
در نجوای هر ستاره انسان می میرد
در پشت چشمهای تو
کدامین ستاره مرگ مرا آواز می دهد
درخت و پنجره خاموشند
هزار فتنه
در دست های باد تاجگر می وزد
و عابر خسته در نگاه کلاغ ها گم می شود
عابری تارهای عنکبوتی نگاهش را
می ریزد در شاخ برگها
گل می روید در کویر
نفس باد می شکفد در دریا
گل و باد همزادند
دستهای آدمی
شکفت گل در پنجه باد
بیابان
در تن باد خزید
گل من اما
پر پر شد
از چشم هایت گل می روید و بهار
پرنده نگاهم
گرد جهان سبز نگاهت می چرخد
تمام فصل های سبز با نگاه تو می آیند
صدا اگر صدای چشم تو باشد
دلم هوای بهار را دارد
در بهار چشم ها
نگاه تو می خندد
دلم هوای خنده تو را دارد