دل نوشته های من

دل نوشته و دست نوشته های من

دل نوشته های من

دل نوشته و دست نوشته های من

از دور

همیشه ایستادن

و زندگی را از دور تماشا کردن

چه می شود کرد ؟

باید بمانی

تا یکی از همین روزها

یکی دستت را بگیرد

و راه رسیدن به زندگی را نشانت دهد

انتظار

زندگی مثل ایستگاه اتوبوس است

یا وقتی می رسی

که اتوبوس رفته است

یا در ایستگاه

آنقدر به انتظار می نشینی

که رفتن یادت  می رود

دلم تنگ نمی شود

دلم تنگ نمی شود

برای شهری که در کوچه هایش

صدای پای عاشقی  نمی آید

دلم تنگ نمی شود

برای کوچه ای که هزار همسایه دارد و همه تنهایند

برای شب هایی

که کسی ستاره  هایش را تماشا نمی کند

دلم تنگ نمی شود

آب با تشنگی آموخته می شود

آب با تشنگی آموخته می شود

خشکی با اقیانوس های طی شده

زایمان با رنج

صلح با جنگ های  بازگو شده اش

عشق با کهنگی خاطرات

پرنده با   برف !

زن ها

شما هر چه می خواهید بگویید

ولی من می گویم زن ها دو نوع اند

یا از سوسک می ترسند یا از موش

تازه طور دیگری هم می شود دسته بندی کرد :

یا عاشق اند یا معشوق

یا اینطوری :

یا زیبایند

یا روشنفکر !

نور مهم تر از فانوس است

نور مهم تر از فانوس است

شعر مهم تر از دفتر

بوسه مهم تر از بی ها

نامه هایم به تو  بزرگتر و مهم تر از هر دوی مایند

چرا که تنها شواهدی هستند

که مردم در آنها کشف خواهند کرد

زیبایی تو

و دیوانگی مرااا

اقرار

با لمس تمام عشق به تو نزدیک تر می شوم

در ناگهانی تمام عشق از تو می گریزم

در حیرت از تمام عشق به آرامی هوشیار می مانم

رنجیده از تمام عشق

در دهان صادق شب

رها  شده از سوی تمام عشق

به سوی تو رشد خواهم کرد

بلوغ

شاید اینک به جایی رسیده ام  که دیگر زندگی نمی تواند فریبم دهد

آری رسیده ام  نه مگر این شب کم اهمییت دنیا بر کناره رود

آخرین ساده لوحی ام را با خستگی پاهایم به آب می سپارم

نه مگر وقتی چشم هایم را می بندم شب کوچکترین آیینه های صداقتش را از دست می دهد

اکنون این منم مردی نه از آن گونه که : نه چشم به آسمان دارد نه دست به سوی زندگی

اکنون این منم که شانه های خسته ام را بغل می کنم

بی نیاز گریستن   امشب تمام قصه های تکراری تاریخ پشت در خواهند ماند

به باد می گویم  که همه را با خود ببرد  زنوبر های خاطره را  حباب های آرزو  را

آفتاب  و ابر را بوسه ای طولانی می بخشم  که تنها  دوستان روشنم  هستند

اکنون این منم که خود را تمام می کند

بی افسوس پایان و بی وسوسه آغاز

اکنون من مردم

در عشقت زندگی خواهم کرد

در عشقت زندگی خواهم کرد  همچون علف های دریایی در دریا

که با آمدن هر موج به دنیا می آیند

و با رفتن هر موج غرق می شوند

روحم را که سرشار از رویا ها است

در تو خالی خواهم کرد

با تپش قلب تو خواهم تپید

و روحت را

هر کجا که رود دنبال خواهم کرد

صبر

به خاموشی ما سنگ می گرید

به خاموشی ما درخت سرو می خواند سرود سوگ را

در خاموشی ما هزاران سهره  می میرند

هزاران چلچله در بند می شوند

هزاران قناری در قفس

خاموشی ما  بلای ما  بلای کوه و گیاه و پرنده است

وای که صبر

در زمانه ما

چع واژه ننگینی است

محمد ؛ مولود شیرین

از کوچه شب های تف زده  رسیده با کوله بار عشق

پلیدی را شست

که پاکی چشم انداز جهان شود  و زن را ستود

آن کلام تکمیلی خلقت را و بوئید عطر خوش گل را

و نوشید جرعه جرعه آواز چکاوک را

که بودنش

پیام آور زن و عطر و آواز بود

و بوی دلپذیر نان , عشق , آزادی

تو اکنون را مبین !!!

تو آکنون را مبین !!!