-
حرف خودمانی 1
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 13:52
ای کاش دیگران اینجوری فکر نمی کردند . . .
-
شعر
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 13:50
اگر شعرهای من مثل پرنده گان بال و پر داشتند سبک روح و سبک و بال به سوی باغ زیبای وجودت پرواز می کردند اگر شعرهای من مثل خیال بال و پر داشتند چون جرقه ای به سوی کانون فروزان وجودت روی می آوردند اگر شعرهای من مثل عشق بال و پر داشتند در شب دراز با یک دنیا پاکی و صفا پیرامون خانه شما طواف می کردند
-
ستاره
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 13:49
من می خواهم تنها دو ستاره باشم که در مردمک چشمان تو جای می گیرم و بدرخشم چه خوب . . . !! تو می مانی و این دو ستاره همیشه خواهند درخشید
-
کار
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 13:47
هرگاه کار می کنم نی لبکی هستم که از طریق دل او زمزمه ساعتها به موسیقی بدل می شود کار آمیخته به عشق چیست ؟ بافتن پارچه ای است تنیده از تارهای دلتان به گونه ای که گویی : محبوبتان آن جامه را به تن خواهد کرد . . .
-
زمان
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 13:46
و زمان چه زود می گذرد و ناگهان چه زود دیر می شود
-
صدای پای آب
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 13:45
صدای پای آب می آید و در من زنده می کند کودکی ساده ام را . . .
-
کافی نیست . . .
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 13:45
آتش عشق من رو به خاموشی نمی آرد قطره آبی روی این عطش چکیده نشده است تو خوشبختی را برایم زیاد دیدی و من عمرم را به پای تو گذاشتم , کافی نیست ؟ فریاد کشیدم کسی فریادم را نشنید , به اندازه هیچ کس دلم برای خودم نسوخت هر چه داشتم از من گرفتی اما چشمت سیر نشد تنها جان به تو نداده ام کافی نیست ؟ کافی نیست ؟ گلوله ای شدی و هر...
-
عروسک من . . .
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 13:44
مثل یک دیوانه خیلی دوستت داشتم مثل یک مرد خیلی دوستت داشتم تا جایی که می توانستم دوستت داشتم من تو را . . . من دلم را دادم عروسک من ! من به تو عمرم را دادم عروسک من ! من تو را بیشتر از خودت دوست داشتم عروسک من , آه کاش می شد برای آخرین بار تو را ببینم کاش می شد برای آخرین بار با تو درد دل کنم برای آخرین بار با تو گریه...
-
آن هنگام که من
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 13:42
عروسک من . . . مثل یک دیوانه خیلی دوستت داشتم مثل یک مرد خیلی دوستت داشتم تا جایی که می توانستم دوستت داشتم من تو را . . . من دلم را دادم عروسک من ! من به تو عمرم را دادم عروسک من ! من تو را بیشتر از خودت دوست داشتم عروسک من , آه کاش می شد برای آخرین بار تو را ببینم کاش می شد برای آخرین بار با تو درد دل کنم برای آخرین...
-
گل خورشید
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 13:41
آن هنگام که من عشقت را در وجود خویش یافتم تازه فهمیدم بی تو با خود غریبه ام و در سکون انزوا محبوس تصمیم گرفتم گل خورشید را واسطه کنم تا تو را قسم دهد صدای چکیدن اشکهایم را بشنوی . . .
-
مرگ . . .
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 13:40
بی رحمانه می میرم نمی دانم که بعد از سالهای سخت و دشوار که بعد از روزهای گرم و شیرین زمان مردنم آیا در آغوش تو جانم را خدا گیرد یا این آرزو در نطفه می میرد شاید . . .
-
خدا
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 13:40
دلم نمی خواهد به خانه بیایم تا وقتی که آفتاب هست زیر نور چاله ها بزرگتر زخم ها عمیق تر چین های روی پیشانی پیدا ترند زیر نور : نگاه ها خسته تر شانه ها خم تر قلب ها خون چکان ترند می خواهم : به وقت مهتاب به خانه بیایم در آن ساعت خدا مهربانتر است
-
شنبه ها . . . یک شنبه ها . . . دوشنبه ها . . .
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1390 13:39
شنبه ها : عریضه می نویسم شکسته های زنی را بر کف راه روهای دادگاه مرثیه می کنم یک شنبه ها : بستنی می فروشم کودکی به رویم آتش می گشاید دوشنبه ها : کتاب منگنه میکنم شقایقی از سر انگشتانم می شکفد سه شنبه ها : در راسته ماهی فروش ها فریاد می کشم گربه ای فریادم را می دزدد چهار شنبه ها : سنگ بر روی هم می چینم دستانم طنز تلخی...
-
سرنوشت . . .
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 23:41
خواب نما نشده ام اما به دلم افتاده است که سرنوشت مرا با جوهر بنفش نوشته اند ترکیبی از آبی و سرخ و تاویلی از کتاب ندارم اما . . . ! از پس این امید ها و شتاب ها بوی خوشی می آید و به من می گوید باور کن دعوت کننده ات غنی تر و شجاع تر از آن است که تو را بفریبد و یا بترساند و از آن سو . . . نگاه کن به ساعت دیواری با آن دو...
-
گل سرخ
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 23:22
خانه سرخ کوچه سرخ دوست داشتن سرخ عشق سرخ دوستی و صفا سرخ یگانگی و نگاه سرخ همه و همه چیز سرخ همانند . . . یک گل سرخ
-
لاله نمرود . . .
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 23:21
لبان تو گاه آتشین همچون لاله نمرود و گاه همانند گل یخ است آن یکی تار و پود وجودم را به آتش می کشد و این یکی با رایحه لطیف و جانپرورش مرا آرامش و امان می بخشد و روح سرکش من هر دو را می خواهد
-
می خواهم نامت را فریاد بزنم . . .
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 23:20
می خواهم نامت را فریاد بزنم ولی فایده ای ندارد می دانم که صدایم در هیاهوی انسانهای خاکی گم می شود و من این درد را . . . هر روز با گلها در میان می گذارم و تکرار میکنم
-
فاصله
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 19:38
ببین چقدر فاصله بین من و تو روز به روز داره زیاد تر می شه و چقدر من و تو از هم دور می شویم بیا دست به دست هم بدیم و فاصله بین مان را با هم کم کنیم بیا از نو عاشق هم بشویم . . . دوستت دارم
-
باور کن . . .
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 19:37
سلام عزیزم صبح قشنگت بخیر می دونم امروز صبح هم که چشمایت را باز کرد ی هنوز صح نبود می دونم که دیشب باز هم نخوابیدی خوب من هم نخوابیدم فکر کردم وقتی چشم های خوشکل تو بازه و به سقف خیره شده من چطوری چشم هایم را ببندم ؟ وقتی صبح شد گفتم : صبح بخیر گل من می دونی دوست ندارم اذیتت کنم ولی این فاصله برای هر دوی ما لازمه ,...
-
امروز صبح
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 19:36
بیدار شدم با چشم هایم دنبالت گشتم اما نبودی جای بدنت روی ملافه ها افتاده بود ولی خودت نبودی فکر کردم شاید برای صبحانه بیرون رفته ای پتو را کنار زدم و به زور از تخت پایین آمدم پایم رفت روی پای دنییل . . . گفتم : ببخشید کوچولوی من من صورت دنی را نمی دیدم که می خنده یا نه , هر چند اون همیشه می خنده چون اون عروسک ساز...
-
اتاق خالی . . .
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 19:35
من به دنبال اتاقی خالی روزها می گردم تا از اینجا بروم من به دنبال اتاقی خالی کز دل پنجره اش عطر گل بوته شبنم زده ای می گذرد کز دل پنجره اش ناله و سوز دل غم زده ای می گذرد روزهاست می گردم تا از اینجا بروم من به دنبال گلیمی ساده سقفی از چوب و حصیر سر دری افتاده من به دنبال هوای خنک آزادی و دری پنجره ای باز به یک آبادی...
-
بارها باید بگویم . . .
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 19:35
برایت بارها باید بگویم که در رگهای من جاری شدی چون خون که از من ساختی بار دگر مجنون شاید . . . از شکوه عشق خانمان سوز برایت بارها باید قسم ها یاد کرد برایت بارها باید سر سجده فرود آورد شاید . . . زدست تو به تاریکی به کوهستان غم باید سفر کرد به دنبال تو تا خورشید باید رفت به پیش پای تو شاید . . . که چون یک مشت خاک بی...
-
غم
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 19:34
این رو یک نفر که برای من خیلی عزیزه جایی برام یادداشت کرده بود چون دوستش داشتم اینجا نوشتم : نمی دانم نمی دانم چه لطفی دیده از ما غم که هرجا می رود گیرد سراغ خانه مارا نشانی ها به شادی داده بودم من ولی غم آید کوبد در کاشانه مارا .
-
بدون نام
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 19:33
دلم برایت تنگ شده . . . !
-
این بار می گویم . . .
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 19:33
گفتی دوستت دارم و منتظر جواب من موندی شوکه شده بودم چون سنت شکنی کرده بودی گفتم من الان چی باید بگم ؟ گفتنی ها را قبلا گفتم و تا آخرش هم هستم همون شب ساعت : یک و نیم شب نوشتم : . . . نشستم و گریه کردم نشستم و دارم گریه می کنم عجیبه که سرنوشت می تونه چه کارهایی بکنه تو قلبم را لمس کردی قلبم را قفل کرده بودم تو آن را...
-
مرگ
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 19:32
هرگز از مرگ نهراسیدم اگر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود
-
بدون نام
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 19:31
ناگهان چه زود دیر می شود . . . ! !
-
عشق
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 19:31
آی عشق آی عشق رنگ آشنای چهره ات پیدا نیست
-
دوباره بارون . . . دوباره تو . . .
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 22:23
بارون بارون بارون گریه کن عزیز من حق داری زندگی بازیمون می ده خدا بازیمون می ده این خواسته زیادیه " می خواهم با تو باشم " امروز بازهم بارون اومد . . .
-
سخن
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 22:22
هیچ کس هیچ کس سخن نمی گوید که خلوتی به هزار زبان در سخن است