دل نوشته های من

دل نوشته و دست نوشته های من

دل نوشته های من

دل نوشته و دست نوشته های من

خیابان

خیابانی است دراز خاموش  می روم در تاریکی و سکندری می خورم و می افتم

بر می خیزم و می روم کورمال لگد می کنم سنگهای خاموش و برگ های خشک را

کسی  نیز در پی من لگد می کند سنگ ها را برگ ها را اگر قدم آهسته کنم او نیز آهسته می آید

اگر بدوم او نیز می دود بر می گردم هیچ کس همه جا تاریک است و هیچ دری نیست

فقط قدم هایم از من آگاهند می گردم و می چرخم در میان این پیچ ها

که یک سر به خیابان منتهی می شود به جایی که کسی منتظرم نیست

کسی به دنبالم نیست

به جایی که مردی را دنبال می کنم که سکندری می خورد و بر می خیزد

و با دیدنم می گوید :

هیچ کس

The Street

Here is a long and silent .

I walk in blackness and I stumble and fall and rice and I walk blind my feet trampling the silent stones and the dry leaves .

Some one behind me also tramples stone’s leaves .

If I slow down he slow if I run he runs I turn no body .

Everything dark and doorless only my steps oware of me .

I turning and turning among corners.

Which lead forever to the street where nobody waits for nobody follows me .

Where I pursue a man who stumbles .

And rises and says when he sees me nobody .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد