آتش عشق من رو به خاموشی نمی آرد
قطره آبی روی این عطش چکیده نشده است
تو خوشبختی را برایم زیاد دیدی
و من عمرم را به پای تو گذاشتم , کافی نیست ؟
فریاد کشیدم کسی فریادم را نشنید , به اندازه هیچ کس دلم برای خودم نسوخت
هر چه داشتم از من گرفتی اما چشمت سیر نشد
تنها جان به تو نداده ام
کافی نیست ؟ کافی نیست ؟
گلوله ای شدی و هر شب در جانم نشستی
نه به سراغم آمدی و نه حالم را پرسیدی
کافی نیست ؟