سلام عزیزم صبح قشنگت بخیر می دونم امروز صبح هم که چشمایت را باز کرد ی هنوز صح نبود می دونم که دیشب باز هم نخوابیدی خوب من هم نخوابیدم
فکر کردم وقتی چشم های خوشکل تو بازه و به سقف خیره شده من چطوری چشم هایم را ببندم ؟
وقتی صبح شد گفتم : صبح بخیر گل من می دونی دوست ندارم اذیتت کنم ولی این فاصله برای هر دوی ما لازمه , لازم است که یک مدتی از هم جدا باشیم نه عزیز من دیگه این حرف رو نزن که دوستت ندارم یا از اینکه با تو باشم خسته شدم نه خودت هم خوب می دانی
" وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند ؟ "
بله می دونم که شاید مسخره باشه اما این قانون زندگی است ما هیچ وقت با قانون خودمون زندگی نمی کنیم یک بار گفتی : بیا عشقمون رو اندازه بگیریم
گفتم : باشه بعد ولی حالا وقتش است : " وقت مسابقه رسیده است "
من بیشتر تو را دوست دارم یا تو من را ؟؟؟
نه نمی خواهم مسیر حرف را عوض کنم ولی باور کن که این فاصله برای من سخت تر ه می دونی با خودم چقدر کلنجار رفتم تا این حرف را بهت بزنم ؟
از اون شب که این حرف را بهت زدم سعی کردم خودم را راضی کنم که تو چنین فکری نکردی یا نمی کنی اما امروز که گفتی دلیل اصلی این کار رو دقیقا بگو فهمیدم که . . . تو فکر میکنی که من از دستت خسته شدم و دیگه دوستت ندارم .
اما باور کن که اینطور ی نیست باور کن به تمام لحظه های با هم بودنمان قسمکه تا ابد تو اینجا هستی اینجا که یک روزی قلبی بود که برای تو می تپید می پرسی پس حالا قلبت کو ؟
یعنی تو نمی دونی که قلبم نخستین هدیه ای بود از طرف من به تو . . . !!
و پس از آن روحم و حالا :
" دستان خالی ام را منگر تمام هستی ام قلبی است که در دستان تو است "
باز که داری تو خواب حرف می زنی پاشو الان دیرت می شه
پسره پاک زده به سرش !