دل نوشته های من

دل نوشته و دست نوشته های من

دل نوشته های من

دل نوشته و دست نوشته های من

امروز صبح

بیدار شدم با چشم هایم دنبالت گشتم  اما نبودی  جای بدنت روی ملافه ها افتاده بود   ولی خودت نبودی فکر کردم شاید برای صبحانه  بیرون رفته ای پتو را کنار زدم و  به زور از تخت پایین آمدم پایم رفت روی پای دنییل . . .

گفتم : ببخشید کوچولوی من من صورت دنی را نمی دیدم که می خنده یا نه , هر چند اون همیشه می خنده چون اون عروسک ساز مسخره اون لبخند را روی صورتش کشیده از اتاق اومدم بیرون موهایم هنوز خیس بود و به گردنم می خورد بدم می اومد  دو سه بار آروم صدایت کردم ولی باز هم نبودی راه افتادم تو خونه  از این اتاق به اون اتاق یکی پشت سرم گفت سلام !

صدای تو نبود درجا خشک شدم یعنی کیه ؟ برگشتم بابام بود یه خورده به سر   وضع من  نگاه کرد و گفت : دنبال کسی می گردی گفتم : نه یعنی آره دنبال شما              می گشتم   سرم را انداختم  پایین دروغ از این تابلو تر نبود خنگول ؟

بابا هیچی نگفت داشتم آب می شدم پشتش رو کرد به من و همینطور که داشت می رفت طرف آشپزخانه گفت : امروز کلاس داری ؟ گفتم : نه یعنی

آره  . . .  بابا گفت امروز خیلی کار دارم ولی تو  به درس و مشقت برس من خودم کارها  را انجام  می دهم دم برای پدر سوخت  . . .

وقتی پدر رفت  من هم بخاطر اینکه با پدر نرفتم رفتم تو اتاقم   . پس تو کجا رفته بودی  فکر کردم نکنه دیشب نخوابیده باشی اما یادم اومد  که چند بار بیدار شدم و نگاهت کردم که خواب بودی  مثل یک فرشته آروم و خوشکل  خوابیده بودی پس چرا بی خبر  . رفتی حداقل منو بیدار می کردی با همین فکرها دراز کشیدم روی تخت باد از پنجره می آمد تو خودشو می مالید رو شونه هام و از یقه لباسم می رفت تو سرک می کشید .شاید دنبال جای دستهای تو میگشت  .

بهش گفتم : گشتم نبود نگرد نیست بعد زدم زیر خنده صدای زنگ تلفن بلند شد صدای قلبمهم همینطور  خودشه گوش هایم را تیز کردم بابا گوشی تلفن را برداشت  . . .  " الو . . . الو " بعد صدای پدر هم قطع شد  بند شدم و لباسهایم را عوض کردم بعد آروم رفتم بیرون طرف آشپزخانه بابا هنوز داشت صبحانه می خورد پرسیدم : کی بود ؟ زیر چشمی نگاهم کرد و جواب نداد .

خودم را زدم به اون راه و لیوانم را برداشتم که شیر بریزم دوباره پرسیدم : کی بود بابا ؟ گفت : هیچ کی قطع کرد .

لیوان توی دستم لرزید , نکنه تو بودی باز اومدم تو اتاق و در را بستم و روی تخت افتادم ,اشکهایم دیگه دست خودم نیست   می آد پایین و می ریزه رو بالش بابا رفته و من هنوز دارم فکر می کنم که تو بودی یا نه ؟

باد هنوز هم از رو شونه هام می ره تو لباسم و دنبال جای دستات می گرده تو می گی پیدا می کنه ؟؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد