دل نوشته های من

دل نوشته و دست نوشته های من

دل نوشته های من

دل نوشته و دست نوشته های من

خورشید

سه ماه گذشت بازی دو هفته ای من خیلی طولانی شده ولی  دلمک نمی خواهد هیچ وقت تمامش کنم یعنی دیگه دست ما نیست  .

حالا زندگیمون , زندگی من و تو   بودنمون , با هم بودنمان  یک بازی سرگرم کننده شده توی دست های خدا

و من و تو مهره های این بازی هستیم تاس را می اندازد  من ( N)  خانه جلوتر و تو ( N) خانه عقب تر  بگو فاصله مان چقدر می شه ؟

آفرین (3N) چون از اول هم ( N) تا فاصله داشتیم  , توی این سه ماه فقط به پایان فکر کردم و امروز به لحظه آغاز  به اولین سلام به اولین آغاز به اولین نگاه  به اولین بار که دیدمت   .

تو مثل خورشید آنجا ایستاده بودی و  . . .  امروز به تو فکر می کنم  ( امروز به تو فکر کردم ) به تو که چطوری خورشید شدی وشب من را روز کردی  .

آهای خدایی که اون بالا  نشسته ای و با ما بازی می کنی

مطمئن باش که من تا آخر این بازی هستم , حتی اگر فاصله ما هر روز بیشتر از دیروز بشه

بچرخ تا بچرخیم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد